سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لاشه ی زندگی من

 

در انزوای یک چهار گوش ...

من نفس هایم را میشمارم ....

من هنوز در گمراهی مطلق در منجلاب حسرت دست و پا میزنم ....

هنوز  ...

دعا ها هم دگر اثر نمیکند .................................................

 


نوشته شده در یکشنبه 85/9/12ساعت 1:24 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

 

 

پوچ نویسی کهنه کار شده ام

حس سبز شدن را سالهاست کشته ام

مثل زرد برگ پاییزی در انتظار یک نسیم

برای پایان یک عمر اماده ام

 


نوشته شده در شنبه 85/7/8ساعت 2:6 صبح توسط هستی| نظرات ( ) |

 

من در خود چند صباحی است شکسته ام ....

چیزی برای بالیدن ندارم ....

دارم به یقین میرسم که من همانم که ز فردوس خیال رانده شده ام ...

اینها دست نوشته نیست ...

حقایقی است که باید گفته میشد ....

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/5/26ساعت 3:57 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

هم اغوشی با تو مرا به اوج خواهد برد .

 مرا سخت در میان بازوانت بفشار .

نفسم را بگیر.

مرا از خود بی خودم بی خودتر کن .

 فانیم ، زودتر ، اکنون فنایم کن ..

 مرگ مهربان یار فنایم کن اماده ی هم اغوشی با توام ...


نوشته شده در یکشنبه 85/3/28ساعت 10:5 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

 

و سکوت حجم تنهایی مرا تخمین میزند

 زندگی لبریز از ابهام زنده بودن است

چقدر دلم هوای ، هوای تازه کرده است ... 


نوشته شده در جمعه 85/2/29ساعت 11:18 صبح توسط هستی| نظرات ( ) |

دنبال بهانه ای میگشتم تا به دست زندگی بدهم

 

تا رهایم کند ... تنها ترم بگذارد ...

 

در زمانی که من به دنبال بهانه میگشتم ..

 

زندگی مرا ، به عنوان بهانه پذیرفت ...

 

و من ماندم ... در زندگی ...

.

.

...... !


نوشته شده در جمعه 85/2/1ساعت 5:49 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

نبضم را  میگیرم …

...

هنوز هم  پر از زنده بودنم و تهی از زندگی !

 


نوشته شده در دوشنبه 85/1/28ساعت 9:6 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

نفسی هست ...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

شوقی  نیست

.

.

.

.

.

.


نوشته شده در یکشنبه 85/1/27ساعت 2:32 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

بر اوج پست ترین اندیشه هایم کرکس وار میگردم امشب

لاشه های دیدگانم بر زمین گونه هایم خشکیده اند

فضای روحم بوی تعفن میدهد ...

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 85/1/27ساعت 2:19 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

<      1   2