لاشه ی زندگی من
هم اغوشی با تو مرا به اوج خواهد برد . مرا سخت در میان بازوانت بفشار . نفسم را بگیر. مرا از خود بی خودم بی خودتر کن . فانیم ، زودتر ، اکنون فنایم کن .. مرگ مهربان یار فنایم کن اماده ی هم اغوشی با توام ...
و سکوت حجم تنهایی مرا تخمین میزند زندگی لبریز از ابهام زنده بودن است چقدر دلم هوای ، هوای تازه کرده است ... دنبال بهانه ای میگشتم تا به دست زندگی بدهم تا رهایم کند ... تنها ترم بگذارد ... در زمانی که من به دنبال بهانه میگشتم .. زندگی مرا ، به عنوان بهانه پذیرفت ... و من ماندم ... در زندگی ... . . ...... !
نبضم را میگیرم … ... هنوز هم پر از زنده بودنم و تهی از زندگی ! نفسی هست ... . . . . . . . . . . . . . . . شوقی نیست . . . . . . بر اوج پست ترین اندیشه هایم کرکس وار میگردم امشب لاشه های دیدگانم بر زمین گونه هایم خشکیده اند فضای روحم بوی تعفن میدهد ...