• وبلاگ : لاشه ي زندگي من
  • يادداشت : فصل هفتم ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام ....

    من وقتي از آقا مهدي كه بهم گفت شما الان تو كماييد خيلي گله دارم. كه چرا دير گفت.

    هستي خانوم .... به خدا دلم گرفت.دارم ميگم به خدا. ولي ناراحت نباش اگه يكي هم دلش برات بشكنه دعاش ميگيره.

    خدايا ............. اين هستي خانوم خيلي مظلوم افتاده كه.

    به پهلوي مادرمون قسمت ميديم روي يه مشت بچه وبلاگي كه توشون آدم هم پيدا ميشه رو زمين ننداز.

    به خدا گه ميدونستم ادرستون رو ميومدم برا عيادت....

    اللهم اشف كل مريض....آمين.